در ولنجک

مجله خبری

در ولنجک

اما این را به وضوح مشاهده کردم که در نمایاندن بازوها و شانه‌هایش، کوچکترین نشانه‌ای از آن کنار گذاشتن دکلته که نشان دهنده‌ی نزدیک شدن ناامیدی زنانه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، وجود نداشت و رنگ گونه‌هایش نیز نتیجه‌ی چیزی کمتر از بوسه‌ی هوا و آفتاب نبود. او که تقریباً برای پدرش زیادی پیر بود، از آن‌هایی بود که تشخیص ملیتش دشوار بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. مو، سبیل و ریش واندایکی‌اش خاکستری بود؛ قدبلند، لاغر لواسان و شاید هفتاد و پنج ساله بود.

رنگ چهره‌اش به دلیل رنگ پریده و تقریباً زردش، ناخوشایندترین تأثیر را بر آدم می‌گذاشت؛ و اگرچه هنوز او را از نزدیک ندیده بودم، به طور شهودی می‌دانستم که دندان‌هایش بلند و نازک و زرد بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. فلج خفیفی هرگز نمی‌گذاشت سرش آرام بگیرد، انگار عاملی سمج او را وادار می‌کرد که یک اتهام نامفهوم را انکار کند، تا ابد انکار کند – همانطور که اتهامات وجدانی ناگزیر باید چنین باشند. با وجود سکوت تلخش، حال و هوایی از هیجان سرکوب‌شده نشان می‌داد و نگاه‌های مکرر و زیرکانه‌ای به اتاق می‌انداخت؛ و بعد از اینکه دیدم به خاطر یک کوتاهی کوچک به پیشخدمت حمله کرد و آن فرد معمولاً آرام را به حالت ناتوانی شگفت‌زده‌ای در ولنجک فرو برد.

شکی نداشتم که خلق و خوی یک شیطان را دارد. سپس نگاهی سریع، در واقع ترحم‌آمیز، از وحشت به او افتاد.[۳۹] دختر در حالی که روی صندلی‌اش کز می‌کرد، به چشمانش خیره شد. این وضعیت فقط یک ثانیه طول کشید تا دوباره خودش را – البته تظاهر به خوشایند بودن – نشان دهد و من می‌خوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستم به سمتش بروم و بپرسم: «چرا این خانم ترسیده؟» از آن مرد متنفر بودم؛ در نگاه اول از او متنفر شدم. این یکی از آن حالت‌های انزجاری بود که گاهی در سگ‌هایی که از ولنجک دور یکدیگر را می‌بینند، دیده می‌شود.

موهایشان بالا زده و دندان‌هایشان نمایان بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. این احساس خودجوش و غیرقابل پیش‌بینی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و نتیجه معمول آن دعوا بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. تا آن زمان او مرا ندیده بود، یا حتی از وجود ناچیزم خبر نداشت؛ اما ناگهان، گویی در جنت آباد شوخی‌ای بود که او در آخرین لحظه آن را دفع کرد، چشمان غرق در خنده‌اش از کنار او گذشت و مستقیماً به چشمان من برخورد کرد.

لب‌هایش به ابراز علاقه‌ای نیمه‌باز تبدیل شد و با فکری عجیب – شاید ناخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هسته – که به ذهنش خطور کرد، خون به گونه‌هایش جاری شد. به همان سرعتی که این اتفاق افتاد، خون هم از بین رفت و دوباره به نظر می‌رسید که توجه اطرافیانش را به خود جلب می‌کند . سال‌ها پیش، در دولومیت‌ها، بی‌فکرانه عصایم را به تکه سنگی کوبیدم که ناگهان، صدایی شگفت‌انگیز از آن برخبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. و خاطره‌ی آن صدای غنی و ناخوانده اکنون فردوس شرق دوباره بیدار شد.

زیرا نگاه‌هایمان چیزی را به حرکت درآورد که مرا با حس هماهنگی دیوانه‌کننده‌ای به وجد آورد. همانطور که یک سیم E با نواخته شدن سیم E دیگری در نزدیکی آن می‌لرزد، وجود من نیز با هر کج کردن سر او، هر حرکت لب‌هایش، به لرزه درمی‌آید. با این حال، هر چقدر هم که آهنربای اراده‌ام را احضار کردم تا دوباره نگاهش کند، او با موفقیت، هرچند با عشوه، مقاومت کرد. پیشخدمت اسپانیایی به آرامی جلو آمد تا لیوانم را دوباره پر کند؛ توجهی که من پذیرفتم و با خوشحالی زمزمه کردم: «باشه، کوچولو! با تنگ‌ها به من آرامش بده، با شامپاین آرومم کن، چون قلبم از عشق ضعف می‌کنه!»[۴۰]- فقط سلیمان، آن سگ پیر دمدمی مزاج، آن را کاملاً آن‌طور نخواند، و پیشخدمتم هم حرف مرا نفهمید، که البته به همان اندازه خوب بود.

غرق در تماشایش بودم که دیدم نگاهش رنگ دیگری به خود گرفت، چون به سرعت چیزی را از آن سوی میز زمزمه کرد. با نزدیک شدن مردی به آنها، نگاهش بی‌صبرانه چرخید. در کمال تعجب، او کاپیتان قایق تفریحی بود – همان کسی که ظاهراً تامی و موسیو را تعقیب کرده بود. او مردی بور و خوش‌اندام با سری گلوله‌ای شکل، گونه‌های برجسته و چشمانی گود – چشمانی شبیه خوک – بود. گونه ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستش چندین جای زخم داشت که با توجه به تیپش، قویاً نشان می‌داد که یک آلمانیِ اهل دانشگاه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که تجربه دوئل دارد. بنابراین، با سوءظن بیشتری به او نگاه کردم.

درست همانطور که به نظر می‌رسید او هم همینطور بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. حالا با لحنی آرام چیزی گفت که پیرمرد را از جا پراند. گردن و شانه‌هایش از آن کمالی بود که مردان آن را درک می‌کنند اما نمی‌توانند آن را تجزیه و تحلیل کنند؛ و دهانش، چه در حال خندیدن و چه در حال بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستراحت، دیوانه‌کننده بود. و جدا از موها و چشم‌ها و لب‌ها، جذابیت دیگری هم داشت. چیزی که قبلاً هرگز در هیچ صورتی ندیده بودم. شور و شوق؟ بله، و حتی بیشتر. علاقه به زندگی پیرامون او؟ مطمئناً، تا حد بسیار قابل توجهی. وحشیگری؟ همین بود! – وحشیگری‌ای که با ظرافت با ظرافت آمیخته شده بود.

و در هر نگاه سریعی تجلی می‌یافت؛ انگار کسی بچه آهویی را از جنگل آنجا گذاشته بود و او، نیمی با شوخ‌طبعی، نیمی با اعتماد به نفس، سعی می‌کرد از ترس فرار نکند. همین شکوه وحشیگری که او مظهر آن بود، باعث شد گونه‌هایم از تماشایش سرخ شوند.[۳۸] اما چه کسی تا به حال تصویری شایسته رویاهایش ساخته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست! پس چگونه می‌توانم این دختر را توصیف کنم، وقتی نقاش، مجسمه‌ساز، نویسنده – همه – در تلاش برای به تصویر کشیدن زیبایی که تخیل بتواند با شگفتی آشکار به آن خیره شود و خود را برتر بداند.

به طرز فجیعی شکست می‌خورند! در اینجا، به ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستی، تمام آن جذابیت حیاتی و رنگارنگ از نوعی که مردان به سرعت برای آن جان می‌دهند، وجود داشت! لباسش – با این حال، چگونه می‌توان لباس یک زن را توصیف کرد؟ لباس بسیار غنی‌ای بود و به زیبایی تصویر می‌افزود.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.