در حالی که او با پلیورش روی شانه هایش نشسته بود و مشغول دوشیدن بود، یک مخروط کاج با صدای ترک خوردن روی سرش افتاد و سپس به یکی از جیب های خالی پلیور پرید.
ماگلنا وقتی دستش را در جیبش میبرد و مخروط کن صمغی نرم و صمغی را در جیبش میبرد، کاملاً راضی فکر میکند: «این قطعاً یک گاو بهاری واقعاً زیبا فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است.
مگلنا وقتی چیزی پیدا می کرد مثل بقیه بود. او احساس می کرد که آیا بیشتر از همین نوع وجود ندارد، تحقیق کند، بنابراین دوباره با دستش در جیب جایی که “گاو” را پیدا کرده بود، فرو کرد.
خوب، واقعاً چیز دیگری نیت وجود داشت!
چیزی در آنجا بود که حتی احساس یخ زده و ژولیده ترس از تاریکی را که مگلنا را در حالی که تنها در تاریکی زیر درخت صنوبر نشسته بود و شیر میدوشید سنگینی میکرد و عذاب میداد از بین برد.
مثل یک معجزه بود، گویی مادر می توانست شمع دوباره با فرزندانش باشد و به آنها کمک کند تا اوضاع را درست کنند.
انگشتان مگلنا که در جیبش فرو رفت، دو کبریت را گرفت!
تا زمانی که پیراهن آن گام را می پوشیدند، آن را به عنوان پوشش گرم کننده روی خود می گذاشتند و دور می انداختند، هرگز به این نکته توجه نکرده بودند که چیزی در جیب ها باشد.
معلوم بود که سوزن های بافندگی از زمان های دور نیت هنوز آنجا بودند، زمانی که پدر هنوز در زمستان در جنگل کار می کرد و گاهی کمی پیپ می کشید.
ماگلنا سوزن های بافتنی را در دستش گرفت. – او آنها را بو کرد. – واقعا -!
آنها دارای بوی قوی فسفر بودند.
او به قدری خوشحال بود که می توانست با صدای بلند فریاد بزند. فکر برق آسای او این بود که شادی را برای آنته فریاد بزند.
ولی -. بله، بهتر فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت دل , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است سکوت کنید. – چرا که اگر سوزن های بافندگی “گرفت” – چه می شود. سپس او فقط به آنته نق می زد که از این بابت خوشحال شود، که آن وقت فقط غمگین و سنگین می شد.
ماگلنا با عجله و عجله در حال افتادن و تلو تلو خوردن خود را به سمت اجاق گاز دید. آنجا، روی یک شاخه، مشتری را آویزان کرده بود.
دست زد و در سیاهی به دنبالش گشت.
آره – به هر حال اونجا بود! و در وسط زیر آن دسته چوب های تروود گذاشته بود که آنجا در “اجاق گاز” “تمیز” کرد.
بله، اگر – اگر – فقط اگر در راسوهای کوچک فسفری زندگی وجود داشت!
او با دستی که می لرزید یک، دو، سه، چهار بار با چوب به یکی از بارهای کوچک گرم و محکم خود خراشید که البته روی پاهایش نگه داشت.
- یکشنبه ۳۱ تیر ۰۳ ۱۳:۴۴
- ۱۴ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر